سلام رفيق
بازهم مثل مطالب قبليت ، از اين مطلب هم استفاده كردم
منم يه شعر زيبا از مرحوم امين پور تقديم به شما ميكنم
صبح بيتو رنگ بعد از ظهر يک آدينه دارد
بيتو حتي مهرباني حالتي از کينه
دارد
بيتو ميگويند تعطيل است کار عشقبازي
عشق اما کي خبر از شنبه و آدينه
دارد
جغد بر ويرانه ميخواند به انکار تو اما
خاک اين ويرانهها بويي از آن
گنجينه دارد
خواستم از رنجش دوري بگويم يادم آمد
عشق با آزار خويشاوندي
ديرينه دارد
روي آنم نيست تا در آرزو دستي برآرم
اي خوش آن دستي که رنگ آبرو
از پينه دارد
در هواي عاشقان پر ميکشد با بيقراري
آن کبوتر چاهي زخمي که او
در سينه دارد
ناگهان قفل بزرگ تيرگي را ميگشايد
آنکه در دستش کليد شهر پر
آيينه دارد