اين هم براي تو، شعردوستيت والبته بخاطر احترام به عقايدت
سنگ و طلا
در خلوت ياران اثري بهتر از اين نيست
در چله گرفتن ثمري بهتراز اين نيست
ما خم شراب از جگر غوره گرفتيم
در ميکده ي ما هنري بهتر از اين نيست
سجاده بياريد که تا صبح نخوابيم
در بين سحرها – سحري بهتر از اين نيست
ما درد نگفتيم ولي باز دوا کرد
در شهر، طبيب دگري بهتر از اين نيست
حق داشت بنازد پدر پير مدينه
در هيچ کجايي پسري بهتر از اين نيست
گفتند جواد است سر راه نشستيم
در جمع گدايان خبري بهتر از اين نيست
پر کرد به اجبار خودش کيسه ي ما را
در کوچه ي ما رهگذري بهتر از اين نيست
گفتند سلامي بده و زائر او باش
ديديم در عالم سفري بهتر از اين نيست
پس زائر ياريم توکلت علي الله
ما عبد نگاريم توکلت علي الله
ابروي تو و تيغ بلا فرق ندارند
در طرز شهادت شهدا فرق ندارند
کافي است که پاي تو به يک سنگ بگيرد
اين گونه که شد سنگ و طلا فرق ندارند
ايام طفوليت تو عين بزرگي است
در معجزه، ايام خدا فرق ندارند
از رحمت تو دور نبودند،سياهان
وقت کرم تو، فقرا فرق ندارند
پايين سرسفره تو نيز چو بالاست
در خانه ي تو شاه و گدا فرق ندارند
ما کار نداريم رضا يا که جوادي
در مذهب ما آينه ها فرق ندارند
تو آمده اي تا که سرآمد شده باشي
يکبار دگر نيز محمد شده باشي
بيمار شدن از من و عيسي شدن از تو
لب تشنه شدن ازمن و درياشدن از تو
در راه عصاي تو بيان کرد: امامي!
اعجاز عصا از تو و موسي شدن از تو
در مهد به اثبات خودت سعي نمودي
در کودکي ات اين همه والا شدن از تو
چهل سال پدر – چشم به راه پسرش بود
حالا يکي يک دانه ي بابا شدن از تو
چشمان موفق به اميد تو نشسته است
پس دست شفا از تو و بينا شدن از تو
تا زائر سرو قد و بالاي تو باشد
جانم پسرم از پدر و پاشدن از تو
بگذار قدم هاي تو را خوب ببيند
در قامت تو جلوه ي محبوب ببيند
هستند کريمان دو عالم سرخوانت
يکبار نخورده است گره کيسه ي نانت
اصلا حرم شاه خراسان حرم توست
هرصحن که گشتيم در آن بود نشانت
انگار که گهواره تو عرش زمين بود
وقتي پدر پير تو مي داد تکانت
تکبير تو از داخل گهواره رسيده است
هستم اگر امروز مسلمان اذانت
يکبار پدر گفتن تو گر نمي ارزيد
صدبار نمي رفت به قربان زبانت!
از چشم پدر دور مشو – گرگ زياد است
براين پدرت حق بده باشد نگرانت
در راه مبادا قدمت خار ببيند
آن صورت چون برگ تو آزار ببيند
يک روز مي آيد که مي افتد بدن تو
لب تشنه بماني و بخشکد چمن تو
يک روز مي آيد که مي افتي و کنيزان
در خانه برقصند کنار بدن تو
اي يوسف زهرا - دل يعقوب فداي ...
آن لحظه ي خاکي شدن پيرهن تو
هرچند کلام تو در آواز شود گم
اما نزند هيچ کسي بر دهن تو