نه!
کاري به کار عشق ندارم!
من هيچ چيز و هيچ کسي را
ديگر
در اين زمانه دوست ندارم
انگار
اين روزگار چشم ندارد من و تو را
يک روز
خوشحال و بي ملال ببيند
زيرا
هر چيزي و هر کسي را
که دوستتر بداري
حتي اگر يک نخ سيگار
يا زهرمار باشد
از تو دريغ ميکند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار، ديگر
کاري به کار من نداشته باشد
اين شعر تازه را هم
ناگفته ميگذارم...
تا روزگار بو نبرد...
گفتم که
کاري به کار عشق ندارم