سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط فاطمه در 92/4/2:: 8:17 عصر

ای جذبه ی ذی الحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق ست جهانم

تقدیر مرا نور نگاه تو رقم زد
باید که شب چشم تو را قدر بدانم

روی تو و خورشید، نه، روشن تر از آنی
چشم من و آیینه، نه، حیران تر از آنم

در سایه ی قرآن نگاه تو نشستم
باران زد و برخاست غبار از دل و جانم

برخاست جهان با من برخاسته از شوق
تا حادثه ی نام تو آمد به زبانم

عید ست و سعید ست اگر ماه تو باشی
ای جذبه ی ذی الحجه و شور رمضانم
-------------------
شعر از آقای شرافت
کاش امشب مرا هم دعا کنی...

شبی مهتابی به شوق آفتاب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


کلمات کلیدی : روز نوشت ها، شعر نوشت ها

ارسال شده توسط فاطمه در 92/3/4:: 3:10 عصر

معاویه در نامهء خود به محمد بن ابی‌بکر، که در شرح ابن ابی‌الحدید نقل شده است، آورده است:
«در زمان رسول خدا، علی در چشم ما همچون ستاره‌ای بود.»

یعنی در نظر اصحاب پیامبر(ص)، علی(ع) به ستاره‌ای می‌مانست. او هم‌ردیف و هم‌سطح آنان نبود.

امام علی (ع)

 

 

 

-----------------------
مقاله ای تازه منتشر شده از امام موسی صدر در رسای مقام امیر المومنین علی (ع) 


کلمات کلیدی : روز نوشت ها

ارسال شده توسط فاطمه در 92/2/27:: 10:57 عصر

از وقت و روز و فصل،
                    عصر و جمعه و پاییز دلتنگند

و بی تو من مانند عصرِجمعهء پاییز
                                         دلتــنگم... 

--------------
مرحوم حسین منزوی

 دلتنگی

 

 

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط فاطمه در 91/12/26:: 9:11 عصر

مادر گفت روز تولدم پدر روزه بوده
که سالم و صالح باشد نخستین فرزندش 
و مرا فاطمه نامیده تا از دنیا و تعلقاتش، از پلیدی ها بریده و جدا باشم

یادم است در یکی از سالهای تولدم کادویی منحصر به فرد دریافت کردم
یک نقاشی که پدر برایم کشیده بود
روی یک کاغذ کاهی
دختری با روسری قرمز و لبان خندان
که یک نان سنگک کیک تولدش بود
شمع های روی نان به اندازه سال تولد من بود 
و کنار دختر گلدانی با گل های قرمز بود
و آن نقاشی، آن کادو، پر بود از پند های پدرانه؛

پدر جان؛
من امسال هم منتظر دریافت کادویی منحصر به فرد هستم

امسال که بیشتر از هر سال دلتنگ تو ام...


کلمات کلیدی : روز نوشت ها

ارسال شده توسط فاطمه در 91/12/18:: 4:40 عصر

 

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست
روی ردیف نازکی از سیم می‌نشست
وقتی کبوتران حرم چرخ می‌زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت... می‌شکست
ابری سپید از سر گلدسته می‌پرید:
جمع کبوتران خوش‌آواز خودپرست
آنها که فکر دانه و آبند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست
آنها برای حاجتشان بال می‌زنند
حتا یکی به عشق تو آیا پریده‌است؟
رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصه‌ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...
ابر سپید چرخ زد و تکه‌پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست
باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود
تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،
آهسته گفت: من که کبوتر نمی‌شوم
اما دلم به دیدن گلدسته‌ات خوش‌ست

سروده مژگان عباسلو 

------------------

وقتی همه پروازهای مشهد به خاطر این برف غیرمنتظره لغو شد...

 


کلمات کلیدی :

<   <<   6   7   8   9      >