سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط فاطمه در 90/7/20:: 8:24 عصر

خیلی وقت است برایت ننوشته ام...
اما وقتی دلی تنگ میشود، چشمی خیس میشود، دیگر اختیار قلم به دست عقل نیست؛
دل با تپش هایش مینویسد تا ماندگار شود.
سلام همسایه ی آشنا ی دل بی تاب من
به راستی که بهترین روزهای زندگی ام را با تو و در کنار تو سپری کردم،
در آرامشی که جز در آغوش تو در هیچ کجای این دنیای بزرگ ولی کوچک یافت نمیشود.
به راستی که بودن در کنارت را آرزو میکنم نه تنها در آن هنگام که احساس میکنم دوری و غم بر افکارم سایه افکنده،
بلکه در آن لحظاتی که خرسندی و سرور روزگارم را روشن میکند و صدای خنده هایم حدیث گر شادمانی ام میشود...
به راستی که در تمام لحظه هایم تو را کم می آورم وقتی دوری... وقتی دورم...
گفتی از پدر دلسوزتری و از برادر نزدیک تر،
گفتی راهت نشان دهنده سعادت است و کلامت نور،
گفتی برایم دعا میکنی و به یادم هستی...
و من چون کبوتری جلد، راه را با بوی تو میابم، به سوی تو پرواز میکنم، در کنار تو قرار میابم.
کاش باز اذن دهی به دیداری و قراری و نقل حرفهای نگفته...

پرواز



ای عشق! یا دل را ببر تا سرزمین دوست
یا قید این دل را بزن،دست از سرش بردار!

 

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط فاطمه در 90/6/29:: 9:58 عصر

این روزها در بین اوراق علوم حدیثی ام و در بین مردم و دوستانم، بیش از هر وقت دیگر حرف دین و دینداری را میخوانم و میشنوم و از این همه سوال و حیرت مردم تعجب میکنم!
امام روشن تر از هر خورشیدی هر روز و شب، هر لحظه و دم، بر راه جویندگان حقیقت میتابد!
راه روشن است! این همه کفر و ندیدن از کجاست؟*

در طول تاریخ پر از درد و تنهایی و غربتِ شیعه، آنقدر مردان بزرگ جانفشانی کرده اند و ایثار کرده اند و احسان کرده اند و در بین این همه تهاجم های فرهنگی و غیر فرهنگی متقدم و متاخر اموال و انفسشان را در راه اعتلای کلمه الله** فدا کرده اند که از یدک کشیدن نام دانشجوی حدیث شرم میکنم...
وقتی شخصیتی بزرگ و متقی همچون شیخ صدوق رنج سفر ،آنهم در حدود هزار سال پیش را برخود هموار میکرد که سند احادیثش کوتاه تر و بهتر باشد؛ وقتی شیخ مفید با تاسیس مکتب بغداد و حوزه علمیه و تربیت شاگرد و تالیف کتب و تلاشهای شبانه روزی در حفظ مذهب تشیع در برابر آفات ویران کننده فرق نوظهور و نا به راه، آنهمه تلاش میکرد؛ وقتی شیخ الطائفه مرحوم طوسی،همه عمر و وقت خود را صرف جمع آوری و پالایش احادیث و عقاید شیعه کرد؛ وقتی آنقدر حرف های درست و محکم زده شده بود که علمای بعدی قرن ها حرفی نو برای طرح نداشتند؛وقتی شهید اول را به سبب شیعه گری و دفاع و نشر عقاید حقه تشیع با چنان وضع دلخراشی محکوم و شهید کردند؛ وقتی علمای بزرگی همچون آیت الله بروجردی بر اثر ممارست و تقوی به چنان درکی از دین رسیده بود که با استماع کلامی حدیث گونه، انتسابش به معصوم را با جزئیات مشخص میکرد؛ وقتی آیت الله خمینی در علم و عرفان و ورع چنان مجاهدتی کرده بود که مکتب سیاسی-الهی اش راه نمای جریانات حق جوی عالم شد***؛
وقتی ما میراث دار چنین گذشته ای هستیم
آنوقت "کسی" بیاید و به خاطر خطای چند روحانی و آخوند و اشتباهات سیستمی و آسیب های جدی وارد شده بر پیکر و روح اجتماع شیعی ما از داخل و خارج؛ تمامِ این همه بزرگی و عظمت را زیر سوال ببرد، آدم دردش می آید از این همه ظلمت و تاریکی و زخم و درد تمام نشدنی...
درد که هیچ...
مرگش می آید از این که فرصت نمیکند پاسخ دهد، از اینکه در اینچنین فضایی مجبور به نفس کشیدن است...

ای طبیبی که دوارٌ بطبک هستی...
ای بهجت و سروری که رنگ روزگار ما را خدایی میکنی...
ای باب الهی و حفظ کننده دین؛ کاش بیایی و مارا هدایت کنی.

این الشموس الطالعة

 

 

 

دلم برای حرم و صدای مناجات تنگ شده...
دلم برای شب و غرق شدن در اقیانوس ستارگان تنگ شده...
دلم کمی هوا میخواد... هوای آمیخته به نفس های...
"نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست"

---------
انا هدیناه السبیل،اما شاکرا و اما کفورا
 کلمة الله هی العلیا
و ان جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
زیارت آل یس
حدیث حضرت صادق(ع)
---------
هل الدین الا الحب و البغض؟! --- دلم از آن "کس" گرفته.

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط فاطمه در 90/6/14:: 11:25 عصر

من هر چه میکشم همه از یک نگاه توست 
ای کاش کور میشدم آن لحظه ی نخست
گفتنند: اشک خاطره را پاک می کند
طوفان گرفت در من و عشق تو را نشست
از بس که پشت نرده ی شب گریه کرده ام
احساس می کنم که صدایم صدای توست
آخر چگونه می شود اندوه خویش را
گنجاند در کسالت این واژه های سست
دیگر برای زخم دلم کار ساز نیست
شعر این همیشه خط زده ی گنگ نادرست

-----------
حالم خیلی خوب نیست...استرس درس و کار و زندگی و ...!
اصلا نفهمیدم چرا و کی یکباره این طور شد؟! 

-----------
یک دوستِ به نسبت تازه دارم که هر روز دوست ترش میدارم و عجیب به اصول اخلاقی و مفاهیم دینی عمل میکند ولی به هیچ عنوان این طور ادعایی ندارد! 
حتی گاهی نمیداند این مفهومی که به آن پایبند است یک اصل دینی است...
برایم سوال شده که مسلمانی یعنی چه؟؟ آیا جز این است؟؟

-----------
ممنونم از همه دوستان خوب، اشعار خوب و خاطرات خوبی که در تمام لحاظتم همراه من هستند.

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط فاطمه در 90/5/24:: 3:47 عصر

لازم نیست کسی فیلسوف باشد تا از چیستی ها و چگونگی ها پرسش کند. زیرا اصولا فلسفه متاخر از پرسشگری بشر ایجاد شده است. اما این پرسش گری و تفلسف و تفکر است که زندگی را معنا میبخشد و بودن ما را از حیوانات فاصله میدهد؛ چرا که انسان، حیوانی است ناطق! و نطق از تفکر و تعقل جاری میشود. پس صرف به کار گیری عقل و فکر شرافتی است که از دست دادنش زیان بار است.

شکستن اشل های پذیرفته شده جامعه، بعضا مساوی شکستن تابوهایی هستند که از اصالت دور مانده اند. لازم است شکسته شوند؛ ولی صدای حاصل از این شکست آزار دهنده است. پس ایثار و جهاد پیش نیاز اقدام به چنین تلاشی است و البته اجر و اثر آن نیز بسیار بالاست.

زن بودن دشوار ترین کار در این روزهاست.یا باید همانند الگو های موروثوی و قدیمی بود که قاعدتا امکان پذیر نیست و چنین بودنی مساوی له شدن زیر چرخ های روزگار جدید است. یا باید به اجبار در قالب های وارداتی جا گرفت که این هم مساوی از بین رفتن است.

لازم نیست فیلسوف بود تا به دنبال تعریفی جدید و اصیل از زن باشیم. برای این کار کافی است اشل های "سنتی" و "وارداتی" را بشکنیم و فارغ از تفکرات تحمیلی، داشته ها و باورهایمان را بازنگری کنیم.چگونه بودن










تنها در این صورت است که روشنی قدر فاطمه سلام الله علیها شب تاریک جهل ما را روشن میکند و پاسخی واقعی و اصیل به چگونه بودن ما میدهد. کاش فاطمه سلام الله علیها را فراتر از ایام فاطمیه و عزاداری ها جستجو کنیم. کاش به جای قسم دادن پهلوی شکسته اش،* عمق فکر و ایمانش را قسم دهیم؛ چگونه بودنش را تفکر کنیم و بفهمیم که اسوه بودن او، مفهومی شعاری و نمادین نیست. یک حقیقت متجلی است.

--------
*افرادی رو دیدم که شدیدا به این قسم اصرار دارن!
میلاد کریم آل عبا، امام حسن(ع)، مبارک باشه،از سفره کرامتشون فهم و عقل نصیبتون.

-------
تصادفا در جریان این موج وبلاگی قرار گرفتم/ لطفا حمایت کنید. http://reyhaneha.razedel.ir/


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط فاطمه در 90/5/20:: 12:53 صبح

هنوز هم کودکم، کودکی که گاهی هیچ چیز جز گزیستن آرامش نمیکند.
وقتی میبینم هنوز هم خیلی از معادلاتی که آدم های به ظاهر بزرگ بر اساس آنها عمل میکنند را نفهمیده ام و هنوز هم در رویارویی با آدم های به ظاهر بزرگ میترسم، باید بنشینم و یک دل سیر گریه کنم تا تازه بعد از آن بتوانم فکر کنم!
هنوز هم کودکم، کودکی که در لحظه زندگی میکند؛ از دنیا چیزهای بزرگ و عجیب نمیخواهد؛ برای دنیا با کسی نمیجنگد!
و اینها بد است! میدانم که این روزگار اینها را نمیفهمد...
و برای همین گریه میکنم...
برای این دانسته ها یا شاید بهتر باشد بگویم نادانسته های دردناک جز اشک ریختن هم کاری میتوان کرد؟!؟

می گویند: انما الحیوة العقیدة والجهاد...
من بر اساس عقیده ام میجنگم، فکر میکنم، زندگی میکنم، کودکی میکنم...
و وقتی شب میشود و ماه با تمام زیبایی اش اتاقم را روشن میکند، در تنهایی خودم اشک میریزم و دلم میسوزد! نمیدانم به حال خودم است یا دیگران!
ایشان نیز بر اساس عقایدشان بازی میکنند و دیگران را بازی میدهند! میجنگند تا منفعت بیشتری کسب کنند و نمیدانم این موقع شب چه میکنند؟!؟ وقتی ماه این قدر زیبا و پر تلالوء میتابد آیا یاد دلهایی که آنها را شکسته اند و یاد حق هایی که ناحق کرده اند می افتند؟!؟
 

ماه 

 

 

 

 


کلمات کلیدی :

   1   2   3   4   5      >