سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط فاطمه در 90/5/20:: 12:53 صبح

هنوز هم کودکم، کودکی که گاهی هیچ چیز جز گزیستن آرامش نمیکند.
وقتی میبینم هنوز هم خیلی از معادلاتی که آدم های به ظاهر بزرگ بر اساس آنها عمل میکنند را نفهمیده ام و هنوز هم در رویارویی با آدم های به ظاهر بزرگ میترسم، باید بنشینم و یک دل سیر گریه کنم تا تازه بعد از آن بتوانم فکر کنم!
هنوز هم کودکم، کودکی که در لحظه زندگی میکند؛ از دنیا چیزهای بزرگ و عجیب نمیخواهد؛ برای دنیا با کسی نمیجنگد!
و اینها بد است! میدانم که این روزگار اینها را نمیفهمد...
و برای همین گریه میکنم...
برای این دانسته ها یا شاید بهتر باشد بگویم نادانسته های دردناک جز اشک ریختن هم کاری میتوان کرد؟!؟

می گویند: انما الحیوة العقیدة والجهاد...
من بر اساس عقیده ام میجنگم، فکر میکنم، زندگی میکنم، کودکی میکنم...
و وقتی شب میشود و ماه با تمام زیبایی اش اتاقم را روشن میکند، در تنهایی خودم اشک میریزم و دلم میسوزد! نمیدانم به حال خودم است یا دیگران!
ایشان نیز بر اساس عقایدشان بازی میکنند و دیگران را بازی میدهند! میجنگند تا منفعت بیشتری کسب کنند و نمیدانم این موقع شب چه میکنند؟!؟ وقتی ماه این قدر زیبا و پر تلالوء میتابد آیا یاد دلهایی که آنها را شکسته اند و یاد حق هایی که ناحق کرده اند می افتند؟!؟
 

ماه 

 

 

 

 


کلمات کلیدی :