زمين آكنده ازانوارآسمان هاست...
وهردرخت وگياه ازآتش الهي شعله وراست...
آنها كه چون موسي اين آتش را مي بينند...
موزه ازپاي به درمي كنندوبه نيايش مي نشينند.
نگفتي چي شده ها...
چشم...دعات مي كنم اگه قابل باشم...
براي خوندن دزدان ناشيدلم خيلي ميخواد حتماً تو باشيدلم نقد و نظر ميخواد لهذا !!!نشون ده کوششي سعيي تلاشي .
اين دعوتنامه ي خواندن شعر طنز است ، تشريف بياوريد
آن جا که تمام درها بسته مي شود
و تمام جاده ها به پايانِ بي سرانجامي مي رسد،
آنجا که سرگرداني ها، روي باورها سايه مي افکنند
تو را مي جويم
تا خدا فاصله اي بود اگر،
من چه مي دانستم كه اقاقي زيباست؟
يا گل سرخ پر از سرّ خداست؟
يا اگر بود كه من،
لاي اوراق پر از سجده برگ،
رمز تسبيح نمي نوشيدم
يا از آن رويش مرطوب شعور من و تو
در دل گرم و پر از شور و اميد
خطي از عشق نمي فهميدم!
مهين رضواني فرد
سلام
چطوري رييس؟ خوشحال باشي ايشالا
من مدتهاس توي گشت و گذارم به يه وبلاگ جديد و خوب برنخوردم...چه خوب كه دوستاي خوب و جديد پيدا مي كني...
فاطمه جونم بابت كم سر زدنم كلي شرمنده...گرفتارم...