• وبلاگ : بي كرانه
  • يادداشت : طوفان گرفت در من و عشق تو را نشست
  • نظرات : 5 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + جيحون 
    از بلا و قضا گريزي تو
    ترس ايشان ز بي بلا بودن
    شيشه مي گير و روز عاشورا
    تو نتاني به كربلا بودن
    چيست با عشق آشنا بودن
    بجز از كام دل جدا بودن
    خون شدن خون خود فرو خوردن
    با سگان بر در وفا بودن
    او فداييست هيچ فرقي نيست
    پيش او مرگ و نقل يا بودن
    رو مسلمان سپر سلامت باش
    جهد مي كن به پارسا بودن
    كين شهيدان ز مرگ نشكيبند
    عاشقانند بر فنا بودن
    شعري از مولانا بود


    سلام

    نفرموديد در چه دوره اي...!

    + بهار 
    المسلمُ مَن سَلِمَ المسلمونَ مِن يده ولسانه


    سلام

    "گرم تمام ده" يا آندلس؟

    منتظرتان هستم....

    + نسيم 

    خب اديان ميان كه ما رو به اصول انساني و اخلاقي نزديك كنن...
    يه راه ساده ترش دينه...ممكنه يكي بدون دين هم اين راه رو طي كنه....

    + فاطمه 
    اجازه ات رو گرفتم جيحون خان! حالا كي گفته ايشون آقا هستن؟
    با اجازه آقاي کبوترانه ميخوام از شعر هاشون در وبلاگم استفاده کنم
    اگر آدرس وبلاگي چيزي دارن که ما در زير شعر مرقوم بفرمائيم
    با سپاس فراوان به خاطر شعرهاي زيباشون

    + فرح 
    هزار تا گل تقديم به دل غمگين شما
    + قريب يا غريب 

    اين مهم نيست که دل تازه مسلمان شده است

    که به عشق تو قمر قاري قرآن شده است

    مثل من باغچه خانه هم از دوري تو

    بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

    بس که هر تکه ي آن با هوسي رفت دلم

    نسخه ي ديگري از نقشه ي ايران شده است

    بي شک آن شيخ که از چشم تو منعم مي کرد

    خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است

    عشق مهمان عزيزي ست که با رفتن او

    نرده ي پنجره ها ميله زندان شده است

    عشق زاييده ي بلخ است و مقيم شيراز

    چون نشد کارگر آواره ي تهران شده است

    عشق دانشکده تجربه ي انسانهاست

    گر چه چندي ست پر از طفل دبستان شده است

    هر نو آموخته در عالم خود مجنون است

    روزگاري ست که ديوانه فراوان شده است

    اي که از کوچه معشوقه ي ما مي گذري

    بر حذر باش که اين کوچه خيابان شده است

    غلامرضا طريقي

    سلام. خب چون همه شعر نوشتند من هم شعر بنويسم.
    طوفان اين شعره را که ديدم ياد شعري از محمد مهدي سيار افتادم. همينجوري الکي. چون شعر قشنگيست اينجا کامل مي نويسمش :

    دل خوش نمي‌شوم به نسيم موافقي
    چندان كه در ميانه گرداب قايقي

    گيرم كه ابر كوچكي از روي اتفاق
    بر سينه كوير ببارد دقايقي

    از ريشه خشكم، از برم اي رود، دور شو!
    جريان بگير پاي درختان لايقي

    انگار شاعران جهان راست گفته‌اند
    يك قصه بيش نيست سرانجام عاشقي

    ***

    طوفان شروع مي‌شود آن دم كه يك نسيم
    در رهگذار خويش ببيند شقايقي...

    سلام عجب غزلي . کار خودته خواهرم ؟ واقعا کيف کردم.

    شعر
    اين
    هميشه
    خط زده
    گنگ
    نادرست



    + جيحون 
    راستي آهنگ وبت خيلي خشنگه!
    + جيحون 
    من نميدونم چرا همه فکر ميکنند بايد هميشه حالشون خوب باشه
    آخه مگه شدنيه!
    بايد ياد بگيرم با حال بدمون هم حال!! کنيم.
    يعني ايني که گفتم شدنيه؟!!!
    عاشق تو يقين دان كه مسلمان نبود
    در مذهب عشق كفر و ايمان نبود
    در عشق تن و عقل و دل و جان نبود
    هركس كه چنين يكيست دو آن نبود
    من نميدونم که آخه به من و تو چه که مسلموني چيه؟!!
    گيرم که فهميدي سوال بعديت چيه؟
    زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
    گو بسوز که بر من به برگ کاهي نيست
    مباش در پي آزار و هر چه خواهي کن
    که در شريعت ما غير از اين گناهي نيست
    همه شريعت من توي همين دو بيت حافظ خلاصه ميشه
    نه اينکه چيزاي ديگه نيست اما همين دو بيت جواب همه سوالهاي دنيا رو براي من روشن ميکنه




    + وفادار 


    وكاش از اونايي باشي كه

    نه به خود گرفته خسرو پي آهوان ارمن

    كه كمند زلف شيرين هوس شكار دارد...

    + بهار 
    سلام! پس زنده اي
    چرا يهو بي خبر غيبت زده بود؟؟!!؟؟
       1   2      >