سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط فاطمه در 94/3/17:: 9:3 صبح

هر آدمی داستانی دارد. داستانی به قدر خودش شنیدنی...

و هر رابطه آنی دارد، لحظه ای برای مکشوف شدن داستان ها!

برخی داستان ها را که می شنوم شاد می‌شوم... یک شادی فانتزی و رویایی... شادی ای همراه با آرزو.
برخی داستان ها غمگینم می‌کنند؛ درگیر سوالات فلسفی می‌شوم که چرا اینطور شد؟ بعدش چه می شود؟!
برخی داستان ها آنقدر برایم شگفت انگیز و دوراز تصورند که بهت شندیدنشان باب تفکر و احساس را برایم مسدود می‌کند!
و برخی برایم غیرقابل پذیرشند؛ با خود میگویم کاش هیچ وقت چنین داستانی را نمی‌شنیدم...

دیشب یک داستان جدید شنیدم...
در رابطه ای که فکر می‌کردم تا فرارسیدن آنش زمان بسیاری باقی است!


 



ارسال شده توسط فاطمه در 93/11/26:: 9:0 عصر

تنها این من نبودم که  روزها و ساعت ها در ذهنش به هم ریخته بود؛
حتی زمستان هم در میان این همه شلوغی، زمستان بودنش را فراموش کرده بود!
این را وقتی فهمیدم که زیر بارانی با حال و هوای بهاری، در اوج زمستان، خیس شدم... 
ریه هایم را از هوایی خنک و مرطوب پر کردم و به سختی راه پله های قدیمی ساختمان را تا طبقه چهارم بالا رفتم.
استاد را از روی آثارش میشناختم اما حضور در کلاسش دلچسب تر بود.
و او از فلسفه گفت؛ از فرهنگ؛ از تاریخ...
اما
آنجا که گفت محدود کردن ذهن به یک ایدهء مشخص راه پیشرفت و تعالی را سد میکند؛
آنجا که گفت برای وسعت بخشیدن به نگاه، باید خویش را به افقی ورای عادات روزمره بالا کشاند؛
آنجا که گفت بال و پر بستهء فکر را باید به سوی تعامل با سایر اقوام و فرهنگ ها گشود...

خاطرم به کلام و توصیه های مذهبمان افتاد

آنجا که اختلاف امت را رحمت 
معاشرت اقوام را مفید
و سیر در زمین را عبرت بخش خواند.

مذهب، ما را وسیع میخواهد
تکیه داده بر افق بلند فکر

کاش قدرش را بدانیم و دیدگاه مضیق خود را بر او بار نکنیم. 

 


کلمات کلیدی : فیلسوف نوشت

ارسال شده توسط فاطمه در 93/6/21:: 9:22 عصر

شاید این عبارات زیبا و تاثیر گذار کانت در کتاب نقد عقل عملی یکی از معروف ترین عبارات وی باشد؛ 

"دو چیز است که هرچه اندیشه ام بیشتر و پیوسته‌تر درباره‌ی آنها به تأمل می پردازد، همواره ضمیر مرا با تحسین و احترامی دمادم نو و فزاینده سرشار می‌سازد:
آسمان پر ستاره‌ی بالای سر من و قانون اخلاقی درون من.
لازم نیست تا در جستجوی آنها برآیم و صرفاً درباره‌ی آنها به حس و گمان اکتفا کنم آن‌چنان‌که گویی آنها در پرده‌ای از تاریکی و ابهام پوشیده شده‌اند یا در قلمروِ متعالی فراسوی افق من جای دارند؛
من آنها را پیش روی خود می‌بینم و بی‌واسطه با  آگاهی به هستی‌ام پیوند می‌دهم.
اولی از جایی که من در جهان بیرونی حس دارم، آغاز می‌شود و پیوندی را که من در آن قرار می‌گیریم تا به عظمتی بی کران باعوالمی که برخی فوق برخی دیگرند و منظومه‌هایی از منظومه‌ها، و افزون بر آن تا زمان‌های بی‌پایان حرکت متناوب آنها، و نیز آغاز و تداوم‌شان گسترش می‌دهد.
دومی از خود ناپیدا، یعنی شخصیت‌ام، آغاز می‌شود و مرا در عالمی قرار می‌دهد که به راستی نامتناهی است، اما تنها به‌وسیله‌ی قوهءفهم می‌تواند درک شود، و من درمی‌یابم که پیوند من با آن عالم صرفاً، به مانند پیوند نخست، ممکن و اتفاقی نیست، بلکه کلی و ضروری است.
دیدگاه نخست که از کثرت بی‌شماری از عوام سخن می‌گوید، گویی‌که اهمیت مرا در مقام حیوانی در میان سایر حیوانات مخلوق، که پس از برخورداریی کوتاه مدت از نیروی حیاتی (کسی نمی‌داند چگونه) می‌بایست بدن مادی خود را به سیاره‌ای (که خود ذره‌ای بیش در کیهان نیست) که از آن گرفته باز پس دهد، هیچ و پوچ می‌گرداند. بر عکس، دیدگاه دومی ارزش مرا در مقام یک عقل از طریق شخصیتم، که در آن قانون اخلاقی زندگی‌ای مستقل از حیوانیت و حتی مستقل از کل جهان محسوس، دست‌کم تا آنجایی که این را می‌توان از تعیین هدف‌مند هستی‌ام به‌وسیله‌ی این قانون استنتاج کرد، بر من آشکار می‌کند، تا بی‌نهایت بالا می‌برد..."

کانت با این عبارات شورانگیز به دو مسأله‌ و دستاورد عظیم تفکر فلسفی‌اش گریز می‌زند. از یک‌سو، او می‌خواهد بداند که چگونه ما به عنوان مخلوقاتی که تنها جزئی از طبیعت را تشکیل می‌دهیم، می‌توانیم دریابیم که تمامی طبیعت، حتی آن بخش‌هایی از آن که یکسره فراسوی دسترس جسمانی ما هستند، چگونه کار می‌کنند و حتی چگونه باید کار کنند: چگونه است که ما می‌توانیم به اصول بنیادی تجربه‌ی هر روزه و علم طبیعی یقین پیدا کنیم و به وسیله‌ی آنها شناختی پیوسته فزاینده از نظم طبیعی به دست آوریم؟
از دیگر سو، کانت می‌خواهد ارزش نامشروطی را که ما در مقام موجوداتی عاقل، و نه صرفاً طبیعی، واجد آن هستیم، بنمایاند،
و نیز این را نشان دهد که اصل بنیادی اخلاق، چیزی نیست مگر شرط ضروری و بسنده‌ی تحقق این ارزش نامشروط، و اینکه ما همواره آزاد و مختاریم که بر طبق و در واقع به خاطر این اصل عمل کنیم، و بنابراین آزادیم که ارزش نامشروطی را که ما قوه‌ی آن را بر خلاف هر چیز دیگری در طبیعت داریم، تحقق بخشیم. 

------------
تحلیل از پل گایر
من دو ترجمه از این عبارات کانت دیدم که به ظاهر بسیار متفاوت بودند و با مداقه میشد پی به یکسانی آنها برد؛ فذا به دشواری بیش از حد زبان آلمانی پی بردم و فهمیدم که چرا آثار هگل و هایدگر آنهم وقتی خود این دو آلمانی سختی دارند، ترجمه های خوب و درستی ندارد!  
دو ترجمه ای که من دیدم یکی از آقای دکتر محمدرضا بهشتی بود و دیگری از آقای جهانداد معماریان که هر دو روی فلسفه آلمان کار تخصصی داشته اند. 

آسمان پرستاره


کلمات کلیدی : فیلسوف نوشت

ارسال شده توسط فاطمه در 92/10/22:: 5:0 عصر

مرحوم آخوند در کتاب شواهد الربوبیه، مشهد سوم، شاهد اول، اشراق چهارم نوشته است : 

من تخطی خطوه الی جانب القدس، قد جرت سنته الله تعالی؛

ان من قرب الیه شبرا، قربه ذراعا*

عبودیت‏، یک جانبه و یک سویه نیست. تو بنده و عبد خدا باش خدا نیز مرحمت و لطف خود را در ابعاد مختلف به تو ابراز مى‏دارد...

 

راه من پویید کاین راهست و بس
عشق من جویید نى هر خار و خس
هر که نزدیک من آید یک ذراع
من روان گردم سوى او باع باع
هر که پیماید ره من میل میل
من به فرسخ فرسخ آیم آن سبیل**


--------------------------
*این حدیث قدسی در بحار این گونه نقل شده است : «من تقرب الى شبرا تقربت [ الیه] ذراعا و من تقرب ذراعا تقربت‏باعا» 
** دیوان طاقدیس علامه احد نراقی 



ارسال شده توسط فاطمه در 92/10/12:: 6:53 عصر

نگاه به کیهان و اندیشه در آن، بی شک، انسان را فراتر از زمین و فراتر از زمان می برد؛
نگاه به کیهان فقط نگاه به یک مکان وسیعتر نیست. نگاه به ابدیت نیز هست. زمانی وسیعتر و مکانی وسیعتر.
نگاه به آسمان، نگاهی فراتر از زمین است و فراتر از زمان...

گویی ما آرزوها و امیال و رویاهای خود را در آسمان میبینیم؛
بهشتی که ما را بدان وعده داده اند، زمینی نیست در مکانی محدود و زمانی محدود!
بهشت ما به وسعت آسمان است، به وسعت کیهان است و به وسعت ابدیت است. به وسعت کیهان در مکان و به وسعت ابدیت در زمان. 

این چنین است که از مرز زمین و زمان رها می شویم، با تذرو اندیشه خود، معیارهای سنجش این زمینی را در می نوردیم؛
مرزهای خیال این زمانی را پشت سر می گذاریم و بر دوش تخیل خلاق و احساس آزادی و رهائی، بال می گسترانیم.

ما به آسمان دل میدهیم و رها میشویم...

به وسعت کیهان



   1   2   3   4      >