شب چو در بستم و مست از می نابش کردم | ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم | |
دیدی آن تُرک ختا دشمن جان بود مرا | گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم | |
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم | آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم | |
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع | آتشی در دلش افکندم و آبش کردم | |
غرق خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد | خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم | |
دل که خونابه غم بود و جگرگوشه درد | بر سر آتش جور تو کبابش کردم | |
زندگی کردن من مردن تدریجی بود | آنچه جان کَند تنم، عمر حسابش کردم |
فرخی یزدی
---------------------
تولدم فرا رسید و اینبار وارد دهه ای جدید از سالهای عمرم شدم. آرزو میکنم پربار تر و موثر تر از سالهای گذشته باشد.
این نزدیکی ها میدانی است به نام این شاعر؛ و من نمیدانستم غزل های عاشقانه اش اینقدر زیبا هستند! خدایش بیامرزد.