برایم گفته اند، وقتی رحمت بیکران الهی مرا از کتم عدم بر سرای وجود وارد ساخت و چشمانم به نور خورشید روشن گشت؛ این شما بودید که مرا به آغوش کشیده و نام ،فاطمه نهادید و دعا کردید بر سبیل حق بمانم –الحق مع علی- و من همیشه فکر میکنم که به یمن دعای شما بود که تمام فراز و نشیب های زندگی پرتلاطمم را –تا به امروز- به سلامت سپری کرده ام.
برایم گفته اند، دوران کودکی من قرین آرامش جاری بر کوچه های جماران بوده. و من چون پرنده ای رها در مهربان کوچه های حریم شما روزگاری خوش داشته ام.
برایم گفته اند، که روز ارتحال شما آنقدر گریه کرده بودم که مادر بیم به خطر افتادن سلامتی ام را برده بودند.
و از همه این گفته ها و ناگفته ها، فکر میکنم پیوند دل من و روح بزرگ و وصف ناپذیر شما پیوندی ربانی است.
اینک شما فرج یافته اید و من در کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک آخر الزمان، هراسان، راه میروم و میخوانم:
رازی است مرا،راز گشایی خواهم / دردی است به جانم و دوائی خواهم
گر طــــــور ندیدم و نخواهم ندیدن / در طــJــور دل از تو جای پایی خواهم
....
این دفتر عشـق را ببند ای درویش / من غرقم و دست ناخــدائی خواهم