زندگی ما انسانها هم مانند طبیعت فصول مختلفی را تجربه میکند. فصل هایی هم جنس و هم رنگ روزگار؛
گاهی فصل زندگی ما مانند بهار پر است از هیجان و طراوت و تازگی و گاهی هم مانند روزهای تابستانی گرم و پر حرارت...
اما چه دشوار است که درست وقتی در شادی حاصل از پویایی ایام، نفسی عمیق میکشی و لبخندی رضایت بخش بر لبانت نقش میبندد،تیری سهم گین بر قلب خوشی ها فرود آید.
تو صدای فروریختن و شکستن آنها رو میشنوی...
آه میکشی...
یاد تمام خاطرات و شادی های گذشته و آمال و آرزوهای برباد رفته در ذهنت مرور میشوند...
و ناگاه سستی زانوان وادار به نشستنت میکند...
"فی تقلب الاحوال،علم جواهر الرجال"
باید برخیزی!
باید خودت را ثابت کنی!
باید شکست خوردن را جشن بگیری... زیرا که رویش مجدد تو را سبب شده!
به همه خوبی ها و امید ها بیاندیشی...
بلند میشوی و فصلی جدید را به ضمیمه عشق آغاز میکنی...
عشق به بالایی و والایی که از جوهر و اصل وجود آدمی نشات گرفته و در گردش روزگار خودش را ظاهر کرده...
و این تو هستی! تویی که بزرگ شده ای، تویی که دوباره روییده ای...
و فصلی جدید را بر صفحه روزگار رقم میزنی...
این فصل را بسیار خواندیم...عاشقانه است!