تو...اسطوره شهامت...قواره مردانگی...سردار سلحشور...غیور مرد عرصه نبرد...حاج مالک
نه تو...پشت و پناه...تکیه گاه...مایه دلگرمی و دلخوشی
نه تو...بابا
فقط بابا
این روزها که از راه میرسد،هر قدر هم که مشغله داشته باشم ،باز فرصتی پیدا میکنم تا مثل هر سال برایت نامه ای بنویسم...
برای تو پرنده مهاجر
و من پروازت را دیدم ولی باور نمیکردم...
هنوز هرم دلنشین دستان گرمت را که ناتوان شده بود بر روی دستانم حس میکنم!
هنوز نگاه پر جاذبه و پر جذبه ات را در چشمانم میبینم...در دلم حس میکنم...
برایت نوشتند*: بر فرس تند باد هر که تو را دید گفت ///برگ گل سرخ را باد کجا میبرد؟!
اما...اما تو نرفتی...هستی...بیش از پیش...و من بودنت را میفهمم...حس میکنم!
برایت نوشتند: افتاد/آنسان که مرگ/آن اتفاق زرد می افتد/افتاد/آنسان که مرگ /آن اتفاق سرد می افتد/اما او سبز بود و گرم که افتاد
اما ...تو نیافتادی...تو هنوز گرمی...تو هنوز سبزی...و من سبزی روحت رامیفهمم...گرمی وجودت را حس میکنم!
برایت نوشتند: بزرگ بود/و از اهالی امروز بود/ و با تمام افق های باز نسبت داشت/و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید/ و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد
اما...تو بزرگ هستی...دستانت هنوز سخاوتمندانه کمک میکنند...لحن آب و زمین را هنوز تو برایم معنا میکنی!
برایت نوشتند: مرگ مرگ است ولی مرگ تو مرگی دگر است/داغ ،داغ است ولی داغ برادر ...
اما...تو دچار مرگ نشدی...داغی به دل ما ننشاندی!
تو... بابا...حی هستی و نزد خدا روزی میخوری...در قرارگاه صدق نزد پادشاه توانگر...شادی و راضی...و این همه پاداش ایمان توست**
ایمان به آرمانی بلند که زندگی تو را متحول کرد!
و من...فاطمه تو...میگویم: مرگ پایان کبوتر نیست وقتی بی بال/تا خدا پل زده ای مثل کبوتر بابا...
بال پرواز تو ایمانت بود...آرمانت...
...به ستاره ها به باران برسان سلام ما را...
------------------------
* در دفتر خاطرات آن روزها در مسجد و ...
**سوره آل عمران آیات 169 تا 171 و سوره قمر آیه 55