تهران / چهار راه پارک وی
این مکان بستر اتفاق مهمی بود که این روزها برای من خیلی جالب شده ! آنقدر که به قول مادرم در عرض دو روز پنج بار در حرفهایم به آن اشاره کرده ام !
از شمال چهار راه و در ضلع غربی که به سمت جنوب حرکت میکنی
اول یک نمایشگاه اتومبیل شرکت کیا است؛ این مغازه پارکینگ دارد و سرایدارش مرد مهربانی است که فضا و شلنگ آب را دریغ نمیکند !
دوم یک سوپرمارکت بزرگ است؛ صاحب این مغازه یک مرد ارمنی است که مشتری های قدیمی اش او را موسیو صدا میکنند ! موسیو آمار دقیق همه کس و همه چیز را دارد !
سوم آجیل و (به تازگی) شیرینی تواضع است که بسیار پشتکار دارند؛ همه کارگرها و خود حاج آقای تواضع از صبح سحر آماده به کار و لبخند بر لب خوردنی های خوشمزه را به مشتری ها تعارف میکنند !
چهارم یک جوانی است همراه گاری سیار که بین این مغازه ها بالا پایین می شود ! یا بهتر است بگویم میشد !
از اولی فضا و شلنگ آب - از دومی مراقب و حفاظت - از سومی تنقلات بین روز را دریافت میکند ! یا بهتر است بگویم می کرد !
این جوان کوشا سبزی میفروخت ! همه جور سبزی پاک شده و دسته بندی شده با قیمت به نسبت مناسب و
آنقدر هم مشتری داشت که سر ظهر نمیشد از بساط مفصلش چیز به درد بخوری پیدا کرد !
از روز قبل از عید فطر ندیدمش! آنقدر نبودنش ادامه داشت که از موسیو سراغش را گرفتم... قاه قاه خندید و گفت ازدواج کرده و رفته ماه عسل و تا بعد از تعطیلات سران بر نمیگردد...
دهنم باز مانده...
این همان موضوع مهم است/ در شرایطی که پسران زیادی را سراغ دارم که با شغل ها و درآمد های بهتر جرات ازدواج کردن را ندارند، این جوان سبزی فروش در چهار راه پارک وی، به همین سادگی ازدواج کرد و ماه عسلش را هم برگزار کرد !
ای جوانان! این تذهبون :دی
------------
شاید به زودی عکسی از جای خالی اش به این پست اضافه کردم