اومدم یه دستی به سر و شکل اینجا بکشم؛
اومدم یه مطلب یه کم فلسفی طور بنویسم؛
بعدفکر کردم به موزیک قبلی نمیاد!
اومدم موزیک رو عوض کنم که این موزیک رو شنیدم...
اشک هام جاری شدن
و یاد همه ex های این چندسال ...
اسمش اینه : If you go away by Frank sinatra , 1969
وقتی وارد خانه شدم همه چیز تغییر کرده بود.
کارتن هایی که وسایل اصلی را در آنها بسته بندی کرده بودند؛
روزنامه هایی که به جای پرده ها به پنجره زده بودند؛
لوسترهایی که روی زمین بود و
کتابخانهء خالی...
برخی وسایل را هم برای نبردن آماده کرده بودند.
وسایل غیر ضروری!
فکر کردم اسباب کشی کردن هم مهارت میخواهد!
روزی اگر قرار باشد من هم اسباب کشی کنم چگونه وسایلم را در کارتن های بردنی و نبردنی دسته بندی کنم؟
چگونه باید انتخاب کنم؟ بر اساس کدام معیار بین ضروری ها و غیر ضروری هایی که پر از خاطره و تاریخ اند فرق بگذارم؟
برای من که تا کنون طعم گس اسباب کشی را نچشیده ام؛
برای من که همیشه یک انباری پر از خرت و پرت داشته ام؛
برای من که هیچ گاه هیچ چیز تمام نمیشود؛
اسباب کشی کردن، انتخاب کردن، ترک کردن خیلی سخت است...
و برای همین است که همیشه دلم پر است از خاطره، از وسایل قدیمی، از حرف ها و اتفاقات گذشته...
دلم خیلی شلوغ است!
ولی اسباب کشی کردن را بلد نیستم...
اعصابم به هم ریخته چون با هر متفکر جالبی برخورد میکنم یه ریشه ای - ولو دور - در یهودیت داره!
و جالب تر اینجاست که اون ریشه خیلی هم روی تفکراتش موثر بوده!!
حالا خوبه کم جمعیت و غیر تبلیغی ان
حالا خوبه ادعای بی خانمانی و بیچارگی دارن درحالیکه همه جای خدا حضور فعال دارن!
طرف به قربانیان یهودسوزان کتابی تقدیم کرده و به مسببان اون اتفاق گفته :
اگر به جای اینکه به تهدیدی که از جانب دیگری متوجه ما میشود با خشونت پاسخ دهیم، جهد می ورزیدیم بپذیریم مالک و صاحب جهان نیستیم و به صدای دیگری گوش می سپردیم به عوض اینکه آن را خاموش کنیم، این وضعیت حاکی از چه بود؟
یعنی یه بام و دو هوا! اون هم با این درجه از اختلاف!؟
این همه مردم بی دفاع رو قتل عام میکنن، نسل کشی میکنن، ادعای مالکیت و صاحبیت دارن، همه صداهای مخاف و متفاوت رو خفه میکنن، همه عالم رو به دید تهدید نگاه میکنن و این همه خشونت میورزن! باید پرسید این وضعیت حاکی از چیه انصافا؟
اعاصابم به هم ریخته...
همه جای دنیا دارن مسلمونا رو میکشن و همیشه پای یک یهودی در میانه!
این عبارات دعای افتتاح ورد زبونم شده:
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ غَیْبَةَ وَلِیِّنَا [إِمَامِنَا] وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ [آلِ مُحَمَّدٍ] وَ أَعِنَّا عَلَى ذَلِکَ بِفَتْحٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ وَ بِضُرٍّ تَکْشِفُهُ وَ نَصْرٍ تُعِزُّهُ وَ سُلْطَانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ وَ رَحْمَةٍ مِنْکَ تُجَلِّلُنَاهَا وَ عَافِیَةٍ مِنْکَ تُلْبِسُنَاهَا بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
درباره حجاب و فلسفهء آن زیاد گفته اند و نوشته اند...
اما هرروز که میگذرد، خوانش جدید حجاب حیرت برانگیزتر میشود!
مگر نه اینکه حجاب برای پوشیده شدن و جلب نظر نکردن است؟
پس این همه تنوع طلبی و رنگارنگی های عجیب چه محلی از اعراب دارند؟
گذشته از قیمت های بسیار بالا و مدل های بسیار جلب نظر کنندهء چادرها و روسری های قشری از مذهبیون،
این مدل دیگر نوبر بهار است!
آن هم با قیمت یک میلیون و چهارصد هزار تومان!!!
میتوانید در همین تهران به راحتی چنین عبائی(مانتو) را که اتفاقا پوشش کامل هم دارد، تهیه کنید :)
اما من نمیدانم با چه بند و تبصره ای میتوان این بانوی لندن(نام این مدل : London Lady و ارائه شده توسط یک شرکت سوئیسی) را دارای پوششی اسلامی دانست؟!
آن هم وقتی پشت این لباس دونماد مشهور شهر لندن(ساعت بیگ بن و اتوبوس قرمز) چاپ شده و ما داعیهء استعمار ستیزی و سبک زندگی اسلامی-ایرانی داریم!
-----------
پیامبر(ص) به حولا فرمود :روسرى خود را که جلب نظر مى کند نشان مده اگر چنین کنی دینت را تباه و خدا را به خشم آورده ای.
امام رضا(ع) :هر کس لباس بپوشد تا مباهات و جلوه گری کند خدا رحمتش را از او باز می دارد .
پیامبر فرمود: لباسی بپوش که انگشت نمای مردم نشوی و عزت واحترامت هم محفوظ بماند.
-----------
در صورت نمایش داده نشدن تصاویر کنترل اف 5 بگیرید.
همیشه شعر و شاعری و شعرا را دوست داشته ام
وقتی در دوران کودکی مشترک کانون پرورش فکری بودم و برایم کتاب ارسال میکردند، شعر اولین عنوان مورد علاقه ام بود...
وقتی نوجوان بودم یک دفتر شعر قطور داشتم و شعرهای زیبایی که میشنیدم یا میخواندم را آنجا جمع میکردم - هنوز هم آن دفتر را دارم
وقتی دوران جوانی ام آغاز شد، شعر خواندن و شعر داشتنم تغییر سبک داد و تا همین امروز هم ادامه دارد...
علاقه و ذوقم به شعر و شعرا باعث شده، دوستانی که طبع لطیف شاعری دارند مرا مورد لطف خود قرار دهند...
حالا که دارم فکر میکنم میبینم چه غزلها و دوبیتی های زیبایی برام سروده اند
و چقدر دلم میخواهد همه را یک جا جمع کنم و گاهی بخوانمشان
و به یاد داشته باشم که دوست داشتن و دوست داشته شدن چقدر ارزشمند و فرازمانی است
این پست را برای این مینویسم تا شعرهایم/ شعرهایی که فقط برای من هستند را اینجا جمع کنم
فکر میکنم اولینش مربوط به دوران دبیرستانم باشد/ باید سری به انباری بزنم!
ولی برای شروع این غزل زیبا که به کلی فراموشش کرده بودم را ثبت میکنم :
چادرنمازت را سرت کن، سایه گستر باش
بگذار تا نیت کنم ... الله اکبر ... باش
تنهایی ام بیش از تصور شد تو همسایه!
همراه این همسایه این شبهای آخر باش
....
هر چند سرو رو به رویت را قلم کردند
تو ریشه کن در خاک تهران و تناور باش
اینجا اگر چه قدر بالت را نمی فهمند
باشد ... فدای پر زدن هایت ... کبوتر باش
با موج ها محدوده! خود را مشخص کن
دریای هر رودی نباشی، وحشت آور باش
دریاچه هستی نه! تو دریا نه! تو اقیانوس
تو بیکران هستی از این هم بیکران تر باش
|
اینها هم هست :
دوباره آمده ام تا دوباره سر بزنم / کبوترانه در این بیکرانه پر بزنم
اینجا مگر ترنم حسی غریب (قریب) نیست
اینجا مگر قرار دل بی شکیب نیست
بگذار بیکرانه مرا آسمان شود(شوی )
اینجا کبوترانه پریدن عجیب نیست...
آمدم درد دل کنم با تو نه فقط یک سلام و دیگر هیچ
حال که مشوشی از من میروم والسلام ودیگر هیچ
این را هم یافتم :
از در درآ تا مقدمت از شوق گلباران کنم
در زیر پایت جان و دل بی گفتگو افشان کنم
سقف فلک را برکنم با تیشه ی احساس خود
وز عشقت ای شیرین من فرهاد را حیران کنم
چون شعله در رقص آورم این فلب آتشبار خود
درّ سرشک ارزان تو را از ناوک مژگان کنم
ناز تو با جان میخرم یاد تو در دل می برم
هم گر تو فرمائی مرا جان بر سر فرمان کنم
دیگر ندارم آرزو جز رو و مو و بوی تو
هر چه دلت خواهد بگو تا بعد از اینم آن کنم
دو شعر دیگر هم بوده که پیدا نکردمشان! خوب شد به سرافت یافتن اینها افتادم و الا اینها نیز به تاریخ میپیوستند!
متشکرم