سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط فاطمه در 93/10/18:: 9:46 عصر

این یک پیام تشکر است؛ 
می خواهم از دوستانم تشکر کنم؛ 

من فراموش کرده بودم که بودن و داشتن شما چه نعمت بزرگی است!

تشکر میکنم که هستید؛
که معنای رفاقت را می فهمید؛
که در فراز و فرود، در سفر و حضر، در همه جا یار و همراهید؛
که اعتماد متقابل را قدر میدانید و احترام و شان ارتباط را میشناسید؛
که قبل از هرگونه قضاوت و سرسختی، سعی در درک شرایط و افکار میکنید؛
که در وقت دلخوری و بی قراری، همچون قناتی بر آمده از دل کوه های شمیران، همهء حرف های تلخ و سرد را ز جان میگیرید و به دشت های جنوبی میسپارید تا همه آنچه میماند طراوت و آرامش باشد...

امیدوارم بدانیم و فراموش نکنیم که از چه نعمت بزرگی برخوردار هستیم...

------------
سوت پایان یک ماجرا بود که همهء این خوبی ها را به یادم آورد! به یادم آورد که برخی روابط اصل و اصیل اند و برخی فرع و بالتبع!
و باید بین ایندو فرق گذاشت زیرا تفاوتهای ذاتی بسیاری دارند.

میلاد پیامبر مهربانمان مبارک است؛ کاش ما و ارتباطاتمان هم مبارک باشیم. 


کلمات کلیدی : دوست نوشت ها

ارسال شده توسط فاطمه در 93/10/8:: 5:12 عصر

از گذشته پرسید؛
روزهایی که علی رغم سپری شدنشان برایم جاری هستند؛ پرحادثه و غمبار.
بعد از شنیدن پاسخم با همان صدای گرم و طمئنینهء همیشگی اش گفت باید "هنر از دست دادن" را بیاموزم...

و او
نمیدانست درک از دست دادن فی نفسه، آنقدر دشوار است که پذیرفتنش را برایم محال میکند؛
نمیدانست این هنری که آموختنش را ضروری میداند، از نظرمن نتنها هنر نیست بلکه شکنجه ای تلخ است.
نمیدانست از دست دادن های زودهنگام و مکرر توان و صبرم را کم کرده است؛

و من
دچار این فکر شده ام که شاید راست می گوید؛ 
مگر نه اینکه زینب(س) بعد از گذراندن مصیبت هایی بدان عظمت، از رویت زیبایی گفت؟*

لابد از دست دادن را هنری است که من نیاموخته ام؛
کسی چه میداند؟!
شاید برنامهء جدید زندگی من، آموختن این هنر است؛

"هنر از دست دادن" 

------------
* ما رایت الا جمیلا 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط فاطمه در 93/9/27:: 5:56 عصر

مدت ها بود دعاهایم کلی شده بودند، گزاره هایی که هیچ قضیهء شخصیه ای را شامل نمیشدند؛ 
مدت ها بود روزهایم شبیه هم شده بودند، برنامه هایی مشخص که هر روز و ساعتم را پر میکردند؛
مدت ها بود گونه هایم سرخ نشده بودند، چشم هایم جستجوگر نبودند، قلبم تند نمی زد... 
حتی برای دیدن آسمان مشتاق نبودم

تا اینکه صدایت دیوار بی تفاوتی روزهایم را شکست
چشمانم را به آسمانی که نشان دادی بستم، تا همهء احساسم گوش شود و صدایت را بشنود؛ 

اکنون 
دعاهایم حال و هوای شخص "تو" را پیدا کرده اند
روزهایم رنگ و عطر حضور " تو" را به خود گرفته اند
گونه هایم
چشم هایم
قلبم

حتی دستانم
برای "تو" مینویسند

خوشحالم که آمدی
و آرزو میکنم بمانی

----------------------
بعد نوشت:
شب با "پگاه" رفتیم کافه؛ برای اولین بار و دونفری؛ ازش سوال کردم که چه طوری سر حرفای جدی بینشون باز شد؟ به آسمون نگاه کرد، چشماش درخشید و گفت... حسش رو گرفتم و این رو نوشتم!
به همین سادگی :) 



ارسال شده توسط فاطمه در 93/9/21:: 8:25 عصر

علیک مولای السلام

 

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود...


کلمات کلیدی : دوست نوشت ها

ارسال شده توسط فاطمه در 93/9/15:: 10:2 صبح

 

روزهای سرشار از رفاقت کم نداشته ام؛ رفاقت با کسانی که از عمق جان دوستشان دارم و از بودن با ایشان لذت برده ام.
حتی اگر دست زمانه دیدارها و گلگشت هایمان را کم کرده باشد، آنقدر خاطرات دلپذیر دارم که در وقت بی حوصلگی، مرورشان به کمکم بیاید و عطری خوش در فضای رخوت زدهء ذهنِ دچار روزمرگی ام بدمد.

از میان آن خاطرات و عطرهای به یادماندنی برخی لحظات شکوه بیشتری دارند؛ لحظاتی که من ایشان را به خصوصی ترین و درونی ترین لایه های پنهان وجودم راه داده ام، حتی اگر بیم آیندهء نامعلوم و پیدا شدن جوهری شگفت از وجود ایشان در تقلب احوال و روزگار، دلم را لرزانده بوده باشد، با شجاعت تمام میزبانی این مهمانانِ عزیزِ "آن" لحظات زندگی ام را قبول کرده ام.

اما شکوه این تجربه وقتی دوچندان می‌شود که رفیقم نیز مرا به درون دلش دعوت کند و دیدوبازدیدمان تکمیل شود...

یادآوری چنین ارتباطی همیشه برایم بشکوه و دوست داشتنی است.
حتی اگر دست روزگار میان ما فاصله بیاندازد، من تا همیشه به "آن" دیدوبازدید وفادار میمانم.

پاینده باد رفاقت

----------
برای ماندگارشدن حسِ خوب دیدوبازدید آخرهفته من و " تو"

 


کلمات کلیدی : دوست نوشت ها

<      1   2   3   4   5   >>   >