سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط فاطمه در 92/9/25:: 11:23 صبح

وجود ما انسان ها قوام خود را از حضور ما در عالم و هستی ما با دیگران میابد.
وجود ما انسان ها وجودی دربسته و بی روزن نیست! بلکه به سوی وجود های دیگر "گشوده" است...*

و تو وجود دیگری من هستی؛
هستی من با توست که "مشخص" و معنا دار میشود؛
تمام روزنه های وجود من لبریز از تابش حضور توست؛
فاصلهء "من-تو" به طیفی بی نهایت بدل شده که هیچ جایش خالی نیست!
وجود من با تو به "اشتراک" رسیده؛ 
و در میان طیف وجودت "خاص" شده؛

من "تو" را "شما" نمی نامم و معتقدم "تو" محترم ترین عنوانی است که از صمیمیت سیال ما حکایت دارد.
هرچند فراموش نمیکنم، "شخصیت" و "انسانیت" تو را پاس دارم.

رواق منظر چشم من آشیانهء توست... **
رواق 


--------------
*برخی این گشودگی را به آمادگی و برخی دیگر به دلواپسی و دل مشغولی تعبیر کرده اند؛
و البته نباید فراموش کنیم که این اصطلاحات را متفاوت از معنای مصطلح آنها درک کنیم! 

** مخاطب این نوشتار هم بحث عزیز این روزهایم است.

 

 




ارسال شده توسط فاطمه در 92/9/12:: 1:50 عصر

روز اول ماه صفر، سر حسین (ع) را به دمشق آوردند و بنی امیّه آن روز را جشن گرفتند.

چون سرها را آوردند،یزید(لعنه الله علیه)در بالاخانه ای مشرف، بر جیرون، نشسته بود و سرود:

تا محمل شتران رسید
و آن خورشید ها بر تپه های جیرون درخشیدند
کلاغ بانگ زد
گفتم خواه بانگ زنی خواه نه
من از بدهکار وام خود ستاندم...

ورود اسیران اول زمستان بود و به سبب سردی هوا مجلس لهو در ساختمان برگزار شد.

صلی الله علیکم یا اهل البیت النبوه 

دروازه ساعات-دمشق

دروازه ساعات - دمشق

دروازه ساعات-دمشق

ورودی جیرون

منبر امام سجاد(ع)

منبری که امام سجاد(ع) بر آن سخنرانی قرائی فرمودند.

محل جلوس اسرا

محل جلوس اسرای بنی هاشم

مقام راس الحسین (ع)

مقام راس الحسین (ع)

 



ارسال شده توسط فاطمه در 92/2/27:: 10:57 عصر

از وقت و روز و فصل،
                    عصر و جمعه و پاییز دلتنگند

و بی تو من مانند عصرِجمعهء پاییز
                                         دلتــنگم... 

--------------
مرحوم حسین منزوی

 دلتنگی

 

 

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط فاطمه در 91/9/10:: 12:23 عصر

همیشه شعر و شاعری و شعرا را دوست داشته ام

وقتی در دوران کودکی مشترک کانون پرورش فکری بودم و برایم کتاب ارسال میکردند، شعر اولین عنوان مورد علاقه ام بود...
وقتی نوجوان بودم یک دفتر شعر قطور داشتم و شعرهای زیبایی که میشنیدم یا میخواندم را آنجا جمع میکردم - هنوز هم آن دفتر را دارم
وقتی دوران جوانی ام آغاز شد، شعر خواندن و شعر داشتنم تغییر سبک داد و تا همین امروز هم ادامه دارد...

علاقه و ذوقم به شعر و شعرا باعث شده، دوستانی که طبع لطیف شاعری دارند مرا مورد لطف خود قرار دهند...
حالا که دارم فکر میکنم میبینم چه غزلها و دوبیتی های زیبایی برام سروده اند
و چقدر دلم میخواهد همه را یک جا جمع کنم و گاهی بخوانمشان
و به یاد داشته باشم که دوست داشتن و دوست داشته شدن چقدر ارزشمند و فرازمانی است

این پست را برای این مینویسم تا شعرهایم/ شعرهایی که فقط برای من هستند را اینجا جمع کنم

فکر میکنم اولینش مربوط به دوران دبیرستانم باشد/ باید سری به انباری بزنم!

ولی برای شروع این غزل زیبا که به کلی فراموشش کرده بودم را ثبت میکنم :

چادرنمازت را سرت کن، سایه گستر باش
بگذار تا نیت کنم ... الله اکبر ... باش
تنهایی ام بیش از تصور شد تو همسایه!
همراه این همسایه این شبهای آخر باش
....
هر چند سرو رو به رویت را قلم کردند
تو ریشه کن در خاک تهران و تناور باش
اینجا اگر چه قدر بالت را نمی فهمند
باشد ... فدای پر زدن هایت ... کبوتر باش
با موج ها محدوده! خود را مشخص کن
دریای هر رودی نباشی، وحشت آور باش
دریاچه هستی نه! تو دریا نه! تو اقیانوس
تو بیکران هستی از این هم بیکران تر باش


اینها هم هست :

 

دوباره آمده ام تا دوباره سر بزنم / کبوترانه در این بیکرانه پر بزنم 

اینجا مگر ترنم حسی غریب (قریب) نیست 
اینجا مگر قرار دل بی شکیب نیست
بگذار بیکرانه مرا آسمان شود(شوی )
اینجا کبوترانه پریدن عجیب نیست...

آمدم درد دل کنم با تو نه فقط یک سلام و دیگر هیچ
حال که مشوشی از من میروم والسلام ودیگر هیچ

این را هم یافتم :

از در درآ تا مقدمت از شوق گلباران کنم
در زیر پایت جان و دل بی گفتگو افشان کنم
سقف فلک را برکنم با تیشه ی احساس خود
وز عشقت ای شیرین من فرهاد را حیران کنم
چون شعله در رقص آورم این فلب آتشبار خود
درّ سرشک ارزان تو را از ناوک مژگان کنم
ناز تو با جان میخرم یاد تو در دل می برم
هم گر تو فرمائی مرا جان بر سر فرمان کنم
دیگر ندارم آرزو جز رو و مو و بوی تو
هر چه دلت خواهد بگو تا بعد از اینم آن کنم 


دو شعر دیگر هم بوده که پیدا نکردمشان! خوب شد به سرافت یافتن اینها افتادم و الا اینها نیز به تاریخ میپیوستند!

 متشکرم


کلمات کلیدی : دوست نوشت ها، شعر نوشت ها، !

ارسال شده توسط فاطمه در 91/9/4:: 12:38 عصر

 

پس از جنگهای بسیار که روز عاشورا امام حسین (ع) داشت ، لختی برای استراحت ایستاد .
ناتوان شده بود . سنگی از سوی دشمن آمد و بر پیشانی او خورد که خون از آن جستن کرد . امام خواست که با جامه ، خون از چهره پاک کند که
تیری سه شعبه و مسموم بر سینه حضرت نشست...

« اَتاهُ سَهمٌ مُحَددٌ مَسمُومٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ »

 حضرت تیر را از پس سر بیرون آورد و خون از جای آن فوران زد . خونها را به آسمان پاشید و بر چهره مالید تا رسول خدا را با چهره ای خون آلود دیدار کند...

می گویند : در واقع ، تیری که روز عاشورا بر سینه امام نشست ، روز « سقیفه » بر کمان نهاده و رها شد
و بسی قلبها را خون کرد و در کربلا نیز خون سیدالشهداء (ع) را بر خاک ریخت .
اگر آن بنای انحراف نخستین نبود ، نیم قرن پس از وفات پیامبر ، قلب فرزند پیامبر از سوی امت او هدف قرار نمی گرفت .*
 

-------------------------------------
* بحارالانوار ، مقتل الحسین
هرقدر هم که اوایل دهه را با خواندن و شنیدن مقتل، به دور از هیاهو اشک بریزی و غصه بخوری
روز نهم و دهم را 
باید فغان کرد و به سان مولا بکاء شدید و عالی ( گریه شدید و بلند ) سر داد و بر مظلومیت همیشه امامان شیعه گریست...
اصلا فکر میکنم حضرت صادق (ع) به ما لطف کردند که اجازه ی ده روز عزا دادند، و گرنه چه طور می شود که اینهمه غم را یکی دو روزه عزاداری کرد؟ 

 



<      1   2   3   4   5   >>   >