سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط فاطمه در 93/6/16:: 8:55 عصر

پرواز را دوست دارم؛

و آسمان را که در بی کرانش غرق می شوم

و خورشید را که بر صدر می نشیند و بر همه می تابد...

خورشید


کلمات کلیدی : دوست نوشت ها

ارسال شده توسط فاطمه در 93/5/19:: 1:53 عصر

رفته مشاور و بهش گفتن برای آرامش یافتن زیارت آل یاسین بخون...
ازم سوال کرد این آل یاسین چیه؟
گفتم زیارته
پر از سلام های قشنگ به حضرت صاحب(عج)...

و در دلم خوندم:
آشوبم، آرامشم تویی

بیا که بی تو من همه دوصد خزانم



ارسال شده توسط فاطمه در 93/1/11:: 11:35 عصر

امروز که قطرات باران روی صورتم نشست یاد غروب هایی افتادم که دعای باران میخواندم؛

دعا میخواندم که باران بیاید...
که "تو" بیایی... 

و اکنون باز بهار آمده، عید آمده، باران میبارد و تو نیستی؛

بهارهای بدون "تو" برای که و برای چه شکوفه میزند؟ 
جوانه های تازهء درختان چرا سبز میشود؟

این دلتنگی های بی "تو"
این عیدهای بی "تو"
کی به پایان میرسند؟

بگو تا کی باید زیر باران، نبودنت را اشک ریخت؟ آمدندت را دعا کرد؟

الی متی احار فیک؟

بهار بدون تو


-------------------
بعد نوشت : آسمان امشب پر است از ستاره های پرفروغی که بعد از باران چشمک زن شده اند؛
اما
تو ماه من شده ای کهکشان نمیخواهم...



ارسال شده توسط فاطمه در 92/11/26:: 10:10 عصر

نوشتن برای تو سخت است؛
همیشه بیشتر از آنکه برایت نوشته باشم، با تو سخن گفته ام.
رودررو، نفس به نفس
حتی میتوانستیم دستان یکدیگر را بگیریم
و عمق معنا را نه از میان واژگان، که در وجود یکدیگر پیدا کنیم؛
آنگاه که در اوج صمیمیت سیالمان، آوای دلکش رفاقت را زمزمه میکردیم... 
آن هنگام که در پی کشف راز هایِ پنهانِ حقیقت سکوت میکردیم، فکر میکردیم، به ادراکی مشترک میرسیدیم.

اکنون مدتی است با من سخن نگفته ای
چرایی اش را خبر ندارم!

شاید وارد غار تنهایی ات شده ای
شاید در گذر از مرحله ای به فرادَست، در تلاش هستی
شاید دلت سکوت کرده
شاید...

نمیدانم و نمیخواهم شایدها و باید ها فکر و دلم را محصور کنند...

مینشینم به انتظار روزی که خود بگویی در این روزها چه برتو میگذشته است
چه میگذشته که تنهایی را برگزیدی

و من به انتخابت، به سکوتت، به فکر و دلت احترام میگذارم

و انتظار میکشم تا من را هم در حقیقت مکشوفت شریک کنی
همچون همیشه
همچون گذشته

و به رسم دوستی نوشتم
که بماند
و بدانی
و شاید بخوانی
که این روزها به تو اندیشیدم و دست به دعایت برداشتم... 

 ----------------------
زندگی روزانه تو پرستشگاه تو و دین توست.
آنگاه که به درون آن پای می نهی، همه هستی خویش را همراه داشته باش.
جبران خلیل جبران 

 

پرستشگاه


کلمات کلیدی : دوست نوشت ها

ارسال شده توسط فاطمه در 92/11/3:: 11:8 عصر

تو خوب میدانی؛
میدانی که حتی اگر برایت ننویسم، حتی اگر در بین مشغله های روزمره ام مخاطب گفتگوهایم نشوی،
بن مایهء تمام افکار و مخاطب حرف های دلم هستی...

اما حالا
بگذار برایت تعریف کنم، بنشینم کنار دلت و حرف های مگویم را به زبان بیاورم؛ افکارم را به عینیت چشمانت بریزم و بگویم...

بگویم که این روزهایم انگار دوباره به عسر افتاده اند؛
از آن سختی هایی که می آیند تا مرا به آغوش تو برسانند؛
آن سختی هایی که وقتی هستند فاصله من و تو برداشته میشود؛ 
و من میشوم فاعل بالعشق!

نه همانند برخی، فاعلی بالقصد و الاراده! فاعلی که اعمالش را همانند تجار به سودای پاداش و منفعت انجام میدهد...
و نه مشابه مرید و عبیدی ناتوان!  که اعمالش برخواسته از ترس و وحشت اند...

بلکه فاعلی عاشق...
کسی که بندهای منفعت و وحشت را پاره میکند، در آسمان بی کران دل پر مهرت بال میگشاید و  آزاد میشود.

بگذار آزادگی را با تو تجربه کنم، و شکر آغوش مهربانت را بجا آورم...

------------
قال الامام علی (ع): انّ قوما عبدوا اللّه رغبه فتلک عباده التجّار، و انّ قوما عبدو اللّه رهبهً قتلک عباده العبید، و انّ قوما عبدو اللّه شکرا فتلک عباده الأحرار. 

فاعل بالعشق

 

 

 



<      1   2   3   4   5   >>   >