اومدم یه دستی به سر و شکل اینجا بکشم؛
اومدم یه مطلب یه کم فلسفی طور بنویسم؛
بعدفکر کردم به موزیک قبلی نمیاد!
اومدم موزیک رو عوض کنم که این موزیک رو شنیدم...
اشک هام جاری شدن
و یاد همه ex های این چندسال ...
اسمش اینه : If you go away by Frank sinatra , 1969
هر آدمی داستانی دارد. داستانی به قدر خودش شنیدنی...
و هر رابطه آنی دارد، لحظه ای برای مکشوف شدن داستان ها!
برخی داستان ها را که می شنوم شاد میشوم... یک شادی فانتزی و رویایی... شادی ای همراه با آرزو.
برخی داستان ها غمگینم میکنند؛ درگیر سوالات فلسفی میشوم که چرا اینطور شد؟ بعدش چه می شود؟!
برخی داستان ها آنقدر برایم شگفت انگیز و دوراز تصورند که بهت شندیدنشان باب تفکر و احساس را برایم مسدود میکند!
و برخی برایم غیرقابل پذیرشند؛ با خود میگویم کاش هیچ وقت چنین داستانی را نمیشنیدم...
دیشب یک داستان جدید شنیدم...
در رابطه ای که فکر میکردم تا فرارسیدن آنش زمان بسیاری باقی است!
عطر ها موجودات راز آلودی هستند...
عطرها بر قلب و روح آدم اثر میگذارند؛ اثری مثل رد پایی نقش بسته بر راهی سیمانی...
عطرها بیدار کنندهء احساسی ناب در آدمی هستند؛ احساسی مثل معلق بودن بر آب های نیلگون خلیج...
عطرها انبوهی از خاطرات را به یک لحظه در دل و ذهن زنده میکنند؛ مثل خاطرهء شب گردی درجادهء تاریک فشم...
عطرها ازصاحبانشان وفادار ترند،
و خوب آدم را به خود وابسته میکنند...
گاهی هوا بوی عطری را به همراه دارد که نمیدانم مست میکند یا ویران؟!
باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگـهان*
عطر نیلوفر فروان شد، گمان کردم توئـی
--------------
*فاضل نظری
وقتی وارد خانه شدم همه چیز تغییر کرده بود.
کارتن هایی که وسایل اصلی را در آنها بسته بندی کرده بودند؛
روزنامه هایی که به جای پرده ها به پنجره زده بودند؛
لوسترهایی که روی زمین بود و
کتابخانهء خالی...
برخی وسایل را هم برای نبردن آماده کرده بودند.
وسایل غیر ضروری!
فکر کردم اسباب کشی کردن هم مهارت میخواهد!
روزی اگر قرار باشد من هم اسباب کشی کنم چگونه وسایلم را در کارتن های بردنی و نبردنی دسته بندی کنم؟
چگونه باید انتخاب کنم؟ بر اساس کدام معیار بین ضروری ها و غیر ضروری هایی که پر از خاطره و تاریخ اند فرق بگذارم؟
برای من که تا کنون طعم گس اسباب کشی را نچشیده ام؛
برای من که همیشه یک انباری پر از خرت و پرت داشته ام؛
برای من که هیچ گاه هیچ چیز تمام نمیشود؛
اسباب کشی کردن، انتخاب کردن، ترک کردن خیلی سخت است...
و برای همین است که همیشه دلم پر است از خاطره، از وسایل قدیمی، از حرف ها و اتفاقات گذشته...
دلم خیلی شلوغ است!
ولی اسباب کشی کردن را بلد نیستم...
کلمات پیامبران معانی اند؛
و این پیامبر کلمات فصیح تو بود که مرا مومن کرد.
برق شادی را به چشمانم باز گرداند.
قرار را از دل سودایی ام ربود.
کلمات تو پیامبران بی اعجازی بودند که کتاب زندگی ات را در برابر من گشودند،
و مرا که سرگرم خواندن شده بودم به دنیایی از تجربه های بدیع وارد کردند.
اکنون این کلمات من اند که تو را به خوانده شدن دعوت میکنند؛
کجایی تا بخوانی ام؟
-----------
کلمات لیست کلکلمات / نزار قبانی/ ماجده رومی