سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط فاطمه در 89/10/3:: 4:7 عصر

ای آشنای کوی محبت صبور باش 
بیداد نیکوان همه بر آشنا رود.....

البلاء للولاء 

 

 

 



 

  -------------
ان الله تعالی یجرب عبده بالبلاء کما یجرب احدکم ذهبه بالنار...


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط فاطمه در 89/9/29:: 6:55 عصر

بسم الله
قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى*

شنیده ام که صد و بیست و چهار هزار رسول از طرف خدای مهربان ، قلمی مقدس آوردند تا بنی آدم خود را ویرایش کند؛ هیچ کدام اجر و مزدی نطلبیدند و به وعده ظهور برگزیده بعد، روزگاری را با بنی آدم  صبورانه سپری کردند ...
اما؛ محمد - سلام و درود خدا بر او و خاندان پاکش باد – امر شد به ابلاغ پیامی متفاوت ... او طلب پاداش کرد ... طلب مودت ...
مودتی که آن مهربان ترین بنده خدا برای نزدیکانش خواست و یک یکِ آنها را بارها و بارها نام برد : فاطمه ، علی ، و پسرانشان ...
او نه برای خود و نه برای نزدیکانش، که برای امتش مودت خواست؛
او هدایت خواست و ما غافلانه کردیم آنچه کردیم ... کل یوم عاشورا !
وقتی زیارت منقول از حضرت باقر علیه السلام ( عاشورا ) را میخوانم در بیان لعن هایش میترسم و میلرزم ...
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک ...
آیا من در حق آل محمد، در حق مهدی منتظَر ، ظلم نکرده ام ؟؟ آیا غم غربتش را نیافزوده ام ؟؟ آیا سبب تاخیر ظهورش نشده ام ؟؟
پناه بر خدا ...

دلم بین خوف و رجا در هروله است ... تنها سبب دلخوشی ام حدیث پیامبر رحمت است که فرمود :
الا و من مات على حب آل محمد مات شهیدا. الا و من مات على حب آل محمد مات مغفورا له. الا و من مات على حب آل محمد مات تائبا ... **
اشهد ان احبکم یا موالیَّ

--------
* سوره شوری ،آیه 23
** تفسیر فخر رازی


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط فاطمه در 89/9/17:: 11:29 عصر

 بر قله های مرز محال ایستاده است
 این زن که بر مدار کمال ایستاده است
 این کیست این فرشته شیدا که در نبرد
 همپای مرد های زلال ایستاده است 
 ظهراست و در هوای به شدت اناری اش
 مشتی پرنده بی پر وبال ایستاده است ! 
 در درک این نهایت بالا بلند عصر
 انسان
 در ابتدای خیال ایستاده است 
 حوا که هیچ، حسرت آدم به گل نشست
 حتی فرشته دست به فال ایستاده است 
 این کیست انعکاس صدایی سلیس تر
 در شام بی ستاره بلال ایستاده است؟! 
 پاسخ دهید بارش بهتی عجیب را
 وقتی سوال پشت سوال ایستاده است...  
 سالی گذشت و ما همگی منحنی شدیم
 زینب هنوز این همه سال ایستاده است
-------------
باز محرم از راه رسید،آیا ما را مَحرَم میکنند؟؟؟


کلمات کلیدی :
نظر

ارسال شده توسط فاطمه در 89/8/28:: 12:45 صبح

وقتی بی قراری؛
وقتی تنهایی تمام دلت را فرا میگیرد؛
وقتی این دنیای بزرگ را مکانی تنگ برای روحت میابی؛
وقتی احساست پر در می آورد و تو را به دنبال خودش به آسمان میپراند؛    وقتی ...
اینها برای من یعنی باید به آغوش مهربان ترینِ زندگی ام پناه ببرم. *
به آستان قدسی و ملکوتی امام رئوف،انیس نفوس،رضا علیه السلام.
در صحن ها خودم را گم کنم تا او مهربان تر از همیشه، دستی بر سرم بکشد و مرا در بارگاه امنش آرامش بخشد.
بی آنکه استحقاقی داشته باشم!
و من سوگند میخورم که خداوند که سریع الرضا است،رضا علیه السلام را مظهر این نام مقدسش قرار داده
تا ما شیعیانی که با اعتقاد به ولایت این هشتمین نور، در تشیع به اکمال میرسیم و وارد حصن حصین وحدانیت خداوند میشویم**
را بیش از پیش مورد لطف و احسان خود قرار دهد.
خدایا "ان راحل الیک قریب المسافة"***

                                             آسمان هشتم

و من برای کوچ به سوی تو ، از بارگاه رضا علیه السلام آغاز میکنم چرا که
 نزدیک تر از صحن هشتمین نورِ مهربان،به آسمان راهی نیافته ام!

نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهی
خدای را که مبادا دل از نشــانه بیافتد

...................
*دعای عرفه امسال رو هم در حرم امام رضا خوندم
**حدیث امام رضا معروف به سلسلةالذهب
***امام سجاد در دعای ابو حمزه


کلمات کلیدی :
نظر

ارسال شده توسط فاطمه در 89/8/23:: 10:39 عصر

تو...اسطوره شهامت...قواره مردانگی...سردار سلحشور...غیور مرد عرصه نبرد...حاج مالک
نه    تو...پشت و پناه...تکیه گاه...مایه دلگرمی و دلخوشی
نه    تو...بابا
فقط بابا
این روزها که از راه میرسد،هر قدر هم که مشغله داشته باشم ،باز فرصتی پیدا میکنم تا مثل هر سال برایت نامه ای بنویسم...
برای تو پرنده مهاجر
و من پروازت را دیدم ولی باور نمیکردم...
هنوز هرم دلنشین دستان گرمت را که ناتوان شده بود بر روی دستانم حس میکنم!
هنوز نگاه پر جاذبه و پر جذبه ات را در چشمانم میبینم...در دلم حس میکنم...
برایت نوشتند*: بر فرس تند باد هر که تو را دید گفت ///برگ گل سرخ را باد کجا میبرد؟!
اما...اما تو نرفتی...هستی...بیش از پیش...و من بودنت را میفهمم...حس میکنم!
برایت نوشتند: افتاد/آنسان که مرگ/آن اتفاق زرد می افتد/افتاد/آنسان که مرگ /آن اتفاق سرد می افتد/اما او سبز بود و گرم که افتاد
اما ...تو نیافتادی...تو هنوز گرمی...تو هنوز سبزی...و من سبزی روحت رامیفهمم...گرمی وجودت را حس میکنم!
برایت نوشتند: بزرگ بود/و از اهالی امروز بود/ و با تمام افق های باز نسبت داشت/و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید/ و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد
اما...تو بزرگ هستی...دستانت هنوز سخاوتمندانه کمک میکنند...لحن آب و زمین را هنوز تو برایم معنا میکنی!
برایت نوشتند: مرگ مرگ است ولی مرگ تو مرگی دگر است/داغ ،داغ است ولی داغ برادر ...
اما...تو دچار مرگ نشدی...داغی به دل ما ننشاندی!
تو... بابا...حی هستی و نزد خدا روزی میخوری...در قرارگاه صدق نزد پادشاه توانگر...شادی و راضی...و این همه پاداش ایمان توست**
ایمان به آرمانی بلند که زندگی تو را متحول کرد!
و من...فاطمه تو...میگویم: مرگ پایان کبوتر نیست وقتی بی بال/تا خدا پل زده ای مثل کبوتر بابا...
بال پرواز تو ایمانت بود...آرمانت...
...به ستاره ها به باران برسان سلام ما را...
------------------------
* در دفتر خاطرات آن روزها در مسجد و ...
**سوره آل عمران آیات 169 تا 171 و سوره قمر آیه 55


کلمات کلیدی :
نظر

<      1   2   3   4      >